موضوع: "اخلاقی"

سخن گفتن آتش روز قیامت

پیامبر اکرم(ص):
آتش روز قیامت با سه کَس سخن می گوید :
1- فرماندار 2- قاری قرآن3-ثروتمند

آتش به فرماندار گوید:ای کسیکه خدا به او قدرتی بخشید و او به عدالت رفتار نکرد ،پس آتش اورا چنان می بلعد که پرنده دانه کنجد را می بلعد.

به قاری قرآن گوید: ای کسیکه که در نزد مردم (با صدای زیبای خود) خود نمایی می کرد وبه نافرمانی با خدا در نبرد بود سپس آتش او را می بلعد.

به ثروتمندان گوید :ای کسیکه خدا به او دنیای با وسعت وپرفیض بخشیده بود، وچون تهی دست ،مقدار ناچیزی به عنوان قرض از او خواست بخل ورزید ونداد سپس آتش اورا به کام خود می کشد.

منبع:احادیث طلاب مؤلف شاکر برخوردار فرید/ج3

چند توصیه از آیت الله بهجت(رحمه الله علیه)

برای دوری از ریا زیاد لاحول و لاقوه الابالله بگویید،برای تمرکز فکر زیاد لااله الاالله بگوییید،برای درمان عصبانیت زیاد صلوات بفرستید.

پاداش قرض دادن

پیامبر اکرم (ص):
کسی که به برادر مسلمانش قرض بدهد،به اندازه هر درهمی که به او می دهدبه بزرگی کوه احد از کوههای رضوی و طور سینا برای او پاداشهایی هست و اگر در مورد کپگرفتن طلب خودبا آن مومن،مدارا و رفاقت کند،همانند برق خیره کننده و درخشان،بدون حساب از روی پل صراط بگذرد.
وسائل الشیعه،ج31،ص33

منطق زیبا

عبدالملک مروان هنگامی که ولایت مصر را به ابن عُیینه پیشنهاد کرد وی از پذیرش آن سر باز زد.عبدالملک با ناراحتی علت را پرسید.ابن عُیینه پاسخ داد: خداوند امانت را برآسمانها وزمین وکوهها عرضه کرد آنها از پذیرش آن امتناع کردند،خداوند از ابا کردن آنها خشمگین نشد اما تو از عدم پذیرش استانداری مصر توسط من برآشفتی؟ عبد الملک از شنیدن این سخن خشنود گردید واورا مورد تکریم واحترام قرار داد.

(اخلاق،ج2،ص294)

پیرو حقیقی

مردی که چندان تقیُد به احکام شرعی نداشت از همسرش خواست به خدمت دختر رسول خدا (ص) برود ودر مورد وضعیت او که شیعه هست یا نه سؤال کند. همسر آن مرد نزد بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه الزهراء(س) رسید وسؤالش را مطرح کرد.آن حضرت (س)فرمود:اگر به آنچه ما امر کرده ایم عمل می کنی و از آنچه که نهی کرده ایم پرهیز میکنی تو از شیعیان ما هستی و گرنه شیعیه مانیستی.

(بحار الانوار،ج68،ص155)

با این همه دارایی دیگر کسی محروم باقی می ماند؟

کسی که خود را محرومترین افراد می داند اگر اندکی در مورد آن چه خدا به او عطا نموده است فکر کند،خود را غرق در عطاهای خدا خواهد یافت.مسئله این جاست که ما کمتر به داده های خدا فکر می کنیم و بیشتر حواسمان دنبال چیزهایی است که نداریم.آن چه را خدا به مصلحت ما ندیده و نداده است،که هر چه هم تقلا(تلاش)کنیم به ما نخواهد رسید و حسرت آن بر دلمان خواهد ماند.

آن چه را هم که داریم،هیچ وقت به آن نگاه نکردیم که ببینیم و لذت آن را ببریم.لذا یکپارچه غصه و حسرت و احساس محرومیت شدیم.همین اعضای سالم بدنمان را فکر کنیم هر کدامش چقدر می ارزد؟اگر مثلا چشم ما در معرض نابینا شدن باشد و همه دنیا مال ما باشد،حاضر نیستیم همه آن را بدهیم وکور نشویم؟سایر اعضا هم به همین ترتیب.

همین بدن سالم را که خدا به ما داده حساب کنیم روی هم چقدر قیمت دارد؟بالاترازآن نعمت عقل است که اگر نداشتیم،نه کسی ارزشی برای ما قائل بود و نه حتی در اموال خودمان تصرف داشتیم و باید قیم برای ما می گرفتند.نعمت الهی و محبت خدا و اولیای او که از همه بالاتر.

با این همه دارایی دیگر کسی محروم باقی می ماند؟

ماخذ:مصباح الهدی ص 75و76

تربیت اخلاقی

تربیت اخلاقی

اخلاق آن هوای لطیفی است که در جامعه بشری اگر وجود داشته باشد ،انسانها می توانند با تنفس او زندگی سالمی داشته باشند .اخلاق که نباشد بی اخلاقی حاکم می شود،حرص ها ،هوای نفس ها،جهالت ها، دنیا طلبی ها،بغض های شخصی، حسادت ها، بخل ها،سوءظن به یکدیگر وارد می شود-وقتی این رذائل  اخلاقی به میان بیاید-زندگی سخت خواهد شد؛فضا تنگ خواهدشد؛ قدرت تنفس سالم از انسان گرفته خواهد شد. لذا در قرآن کریم

ادامه »

غرور علمی

غرور علمی

ابوعلی سینا که در سن 20 سالگی علوم زمان خود را فرا گرفته بود،روزی در مجلس درس ابن مسکویه حاضر شد وبا کمال غرور گردویی را جلو ابن مسکویه گذاشت وگفت: مساحت این راتعیین کن! ابن مسکویه جزوه ای که درعلم اخلاق وتربیت نوشته بود جلو ابن سینا گذاشت وگفت: تونخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعیین کنم.ابوعلی ازاین عملکرد خود شرمسار شد واین جمله استاد ، راهنمای اخلاق او در همه عمر قرار گرفت.

منبع: (داستان وراستان)

راز سعادت جاودان وملاقات با دانای راز

روزی مردی به قصد ملاقات با دانای راز و پرسیدن راز سعادت جاودان رهسپار سفری طولانی شد. او شنیده بود که در محل زندگی دانای راز برای هر آدمی باغچه ای وجود دارد که اگر بتوانی آن باغچه را آبیاری کنی به سعادت جاودان دست یافته ای.
او سفر خود را آغاز کرد و همین طور که در راه می رفت به گرگی رسید. ابتدا از آن گرگ ترسید و خواست پا به فرار بگذارد و ولی با ناله ی گرگ بازگشت و دریافت که گرگ بسیار نحیف و رنجور است که از درد به خود می پیچد. سبب را پرسید و گرگ گفت که مدتهاست نتوانسته ام غذای مناسبی بخورم زیرا دردی در دندانم دارم که امانم را بریده ولی نمی دانم علت آن چیست. مرد گفت من به ملاقات دانای راز می روم اگر بخواهی پاسخ مشکل تو را نیز از او خواهم پرسید. گرگ موافقت کرد و مرد به راه افتاد.
و همینطور که می رفت در راه توان فرسای سفر به درختی رسید که می دید با آن که در باغ سر سبزی قرار دارد و همه ی اطرافش گل و چمن و طراوت است باز آن درخت خشکیده و بی ثمر است. کنجکاو شد و از او سبب را پرسید. درخت با ناراحتی گفت ای مرد من هم نمی دانم چرا این گونه است. مرد گفت من به ملاقات دانای راز می روم اگر بخواهی پاسخ مشکل تو را نیز از او خواهم پرسید. درخت موافقت کرد و مرد به راه افتاد.
در نهایت پس از پشت سر گذاشتن راهی طولانی و سخت مرد به محل زندگی دانای راز رسید و همانطور که گفته بودند باغچه های آدمیان را در آن پیدا کرد. سپس از دانای راز خواست تا به او اجازه دهد برای رسیدن به سعادت جاودان باغچه ی خودش را آبیاری کند. دانای راز باغچه ی مرد را به او نشان داد و مرد آن را آبیاری کرد و در هنگام بازگشت پاسخ مشکل درخت و گرگ را نیز از دانای راز پرسید.
مرد آهنگ بازگشت کرد. در راه وقتی به درخت رسید درخت از او پرسید ای مرد آیا پاسخ مشکل مرا از دانای راز پرسیدی؟ مرد گفت آری و بدان که صندوقی در زیر ریشه های تو وجود دارد که مانع از رسیدن آب به آنها می شود و تو نمی توانی از آب زلال چشمه استفاده کنی و سر سبز شوی.
درخت گفت ای مرد آیا تو این نیکی را در حق من می کنی و آن صندوق را در می آوری؟ مرد قبول کرد و پس از بیرون آوردن آن صندوق از خاک مشاهده کرد که درون آن پر از سکه های طلا و زر است. درخت که جانی دوباره گرفته بود. به مرد گفت ای مرد اگر تو به اینجا نمی آمدی و پیغام مرا به دانای راز نمی رساندی و این صندوق را از زیر ریشه های من بیرون نمی آوردی من هرگز دوباره نمی توانستم سرسبز و شاداب شوم. پس به نشانه ی سپاسگزاری از تو می خواهم که این صندوق با همه ی آنچه درون آن هست را برداری و با آن زندگی سعادت مندی برای خودت بسازی.
ولی مرد به یاد باغچه اش افتاد و گفت: نه! من باغچه ی خودم را آبیاری کرده ام و بی شک به سعادت جاودانی خواهم رسید و نیازی به طلاهای این صندوقچه ندارم.
آن گاه مرد به راهش ادامه داد به گرگ رسید. گرگ پرسید ای مرد آیا پاسخ سوال مرا از دانای راز پرسیدی؟ مرد گفت بلی و بدان که تو روزی از رودخانه ماهی صید کرده ای که در شکم آن گوهری گرانبها بوده است و آن گوهر در بین دندانهای تو مانده و سبب رنجش تو را فراهم کرده است. گرگ گفت ای مرد حال که پاسخ مشکل مرا می دانی بیا و این گوهر را از بین دندانهای من بیرون بیاور تا من بتوانم از این پس به راحتی غذا بخورم. مرد قبول کرد و پس از بیرون آوردن گوهر مشاهده کرد که آن تکه جواهر به راستی گوهر گرانبهایی است و درخشش خیره کننده ای دارد. سپس گرگ به مرد گفت ای مرد اگر تو پاسخ مشکل مرا از دانای راز نمی پرسیدی و این گوهر را از دهان من بیرون نمی آوردی من نمی توانستم دوباره به راحتی غذا بخورم پس به نشانه سپاس این گوهر را به تو می دهم تا زندگی خود را با آن سعادت آمیز سازی.
مرد باز به یاد باغچه ی خود و پاسخی که به درخت داده بود افتاد و گفت:نه! در راه من درختی بود که او نیز همین درخواست را از من داشت ولی من باغچه ی خودم را آبیاری کرده ام و بی شک به سعادت جاودانی خواهم رسید.
در این هنگام ناگهان گرگ جستی ناگهانی زد و مرد را به نیش کشید و پس از مدتها شکمی از عزا درآورد!
سپس خطاب به آن مرد گفت آدمی که نتواند از سعادتهایی که بر سر راهش قرار می گیرد بهره ببرد بی شک خود به سعادتی برای دیگران تبدیل خواهد شد.

 

خلق نیکو

روزی  بین یحیی بن زکریا(ع) وحضرت مسیح(ع) ملاقاتی روی داد.

عیسی به روی یحیی تبسم کرده.یحیی گفت :از چه تورا غافل می بینم ؟گویی از قهر خدا ایمنی! عیسی گفت :از چه تورا عبوس می بینم ؟ گویی از رحمت باری تعالی مأیوسی!

هر دو گفتند: از اینجا نمی رویم تا وحی نازل گردد که پروردگار کدام یک از این دو روش را بیشتر دوست می دارد.

خداوند بر آن دو وحی فرستاد که هریک از شما خلق نیکوتر دارد نزد من محبوت تر است ، وبا اعلام این معیار روی  گشاده و لب متبّسم حضرت مسیح را مورد عنایت بیشتر قرار داد.

اخلاق فلسفی ،جلد2،ص 256