ابابیلیان بازی دراز
بچه ها را می دیدیم که در آسمان تکه تکه می شدند و تکه های گوشت و استخوان آنان در هوا پخش می شد. در آن لحظه های بحرانی، یکی از بچه ها به سمت محسن وزوایی آمد و با فریاد گفت:« پس کجا هستند آنهایی که قرار بود ما را پشتیبانی کنند؟! چرا بچه ها را به کشتن می دهی؟» محسن همانطور ساکت، فقط به حرف های آن برادر گوش می داد. بعد همان چند نفر نیرویی را که مانده بودند جمع کرد. ابتدا با لحن زیبایی سوره (فیل) را تلاوت کرد و به بچه ها هم گفت تا تکرار کنند «الم تر کیف فعل ربک با اصحاب الفیل». بچه ها با آن صدای لرزانشان تکرار می کردند و یاد ایام (عام الفیل) و هجوم (ابابیل) به سپاه (ابرهه) به آنان قوت قلب می داد. هنوز تلاوت این سوره تمام نشده بود که یکی از هلیکوپترهای ارتش برگشت و یکی از تانک های عراقی را به آتش کشید و همزمان به این قضیه، دو فروند هلیکوپتر عراقی در آسمان بازی دراز به هم اصابت کردند و متلاشی شدند.
اینجا بود که آن برادر آمد و از محسن عذرخواهی کرد…
از خاطرات شهید شیرودی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نجفی احمدآبادی در 1392/02/05 ساعت 11:27:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1392/02/12 @ 07:10:51 ب.ظ
غریب غرب [بازدید کننده]
سلام من نثار این بازی دراز و خاکش
به شیرودی و وزوایی، یاران سینه چاکش…
bazideraz.blogfa.com