درماندگی دانشمند وهابی
یکی از اهل دانش می گفت: ((در مدینه بودم، یکی از شیعیان ایرانی، پنجره و دیوار مرقد رسول اکرم(ص) را بوسید. امام جماعت مسجد – که دانشمندی وهابی بود – او را دید، بر سرش فریاد کشید که چرا می بوسی؟ این دیوار، سنگ است و آن پنجره، آهن است. چرا سنگ و آهن را که فهم و شعوری ندارند می بوسی و مرتکب شرک می شوی؟ من در برابر فریادهای آن عالم وهابی، دلم به حال آن شیعه ایرانی سوخت لذا جلو رفتم و به امام جماعت وهابی آنجا گفتم: (( بوسیدن این در و پنجره، نشانه پیوند و علاقه ما به رسول اکرم (ص) است و شرکی در این عمل نیست. وهابی گفت: نه، این کار شرک است. گفتم: آیا این آیه را نخوانده ای که می فرماید : ((فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا/اما هنگامى كه بشارت دهنده آمد، آن (پيراهن ) را بر صورت او افكند ناگهان بينا شد ./یوسف /96)) این پیراهن، پارچه بود، چه طور شد که پارچه چشم یعقوب (ع) را بینا کرد!
امام جماعت وهابی در پاسخ به سوال من، درمانده شد و نتوانست پاسخ دهد .
منبع : ر.ک : حکایت های شنیدنی 5/55-54
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط نجفی احمدآبادی در 1397/03/26 ساعت 02:33:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |