سیره_بزرگان شیخ_حسنعلی_نخودکی_اصفهانی

‍ آیت الله ميرجهاني مي فرمودند: من سفر اولي كه رفتم مشهد، جوان بودم؛ خدمت آشيخ حسنعلي نخودكي اصفهانی رحمت الله علیه در مدرسه ‏اي رفتم. 

يك سرهنگي دخترش سرطان گرفته بود و خدمت حاج شيخ آمده بود. دخترش را براي عمل كانادا برده ‏بودند. آن سرهنگ به ایشان گفت آقا به دادم برس از اين دنيا و تو زندگيم يك دختر داشتم كه او هم سرطان گرفته و  در سرش تومور پیدا شد و حالا هم او را كانادا بردند. برای شفای دختر من هر کاری می توانید بکنید. تا اين را گفت آشيخ حسنعلي در فكر رفتند و بعد سرشان را بلند كردند و گفتند دير آمدي. دخترت از دنیا رفته است. خبر مرگ او تا فردا 2 ساعت به ظهر بوسيله تلگراف به تو مي‏رسد. 

آیت الله مير جهاني مي‏ فرمود: من روی این قضیه حساس شدم چون تا كنون آشيخ‏ حسنعلي را نديده بودم. رفتم به سرهنگ گفتم من فردا ساعت ده مي‏خواهم تو را ببينم. آدرسش را گرفتم و فردا رفتم ديدم ناراحت است ‏و مي‏گويد تلگراف مرگ دخترم برايم رسيد.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.