موضوع: "دل نوشته"

قبله دلها

راست گفته اند که عالم از چهار عنصر تشکیل شده:

آب       خاک       آتش       هوا

اربابم حسین جان..

…آبی که از تو دریغ کردند

…آتشی که در خیمه گاهت افتاد

…خاکی که شد سجده گاه و طبیب دردها

…و هوایی که عمریست افتاده بر دلها

و ترکیب این چهار عنصر می شود

کربلا..

السلام علیک یا ابا عبدالله(علیه السلام)

خوشبختی

پولداری..

منش است و ربطی به میزان دارایی ندارد.

گدایی..

صفت است و ربطی به بی پولی ندارد.

دانایی..

فهم و شعور است و ربطی به مدرک تحصیلی ندارد.

نادانی..

یاوه گویی است و ربطی به زیاده گویی ندارد.

دشمن..

نمایشی از کمبودها و ضعف های خویش است و

ربطی به بد سرشتی و بد خواهی طرف مقابل ندارد.

یار..

همدلی است و ربطی به همراهی  و پر کردن کمبود ندارد.

وقتی گرسنه ای،یه لقمه نان خوشبختی است..

وقتی تشنه ای،یک جرعه آب خوشبختی است..

وقتی خوابت می آید،یک چرت کوچک خوشبختی است..

خوشبختی یک مشتی از لحظات است..

یک مشت از نقطه های ریز،که وقتی کنار هم  قرار می گیرند ،یک خط را میسازند

به اسم زندگی..

قدر خوشبختی هایتان را بدانید..

یا حق..

یاد خدا

زير تاريكي شب

ديدن مهتاب قشنگ است.

چه خيالي است اگر بال ندارم؟

 

حس پرواز كه هست

حس پرواز قشنگ است.

قلمم

دفتر شعرم

همه را باد ربود

 

خبري نيست

رقص ژوليده نيزار قشنگ است.

 

در و ديوار اگر غم دارد

(گريه كن

گريه قشنگ است.)

 

به كسي كينه نگيريد

دل بي كينه قشنگ است

 

به همه مهر بورزيد.

به خدا مهر قشنگ است.

 

دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي

بوسه هم حس قشنگي است.

 

بوسه بر دست پدر.

بوسه بر گونه مادر

لحظه حادثه بوسه قشنگ است.

 

بفشاريد به آغوش عزيزان

پدر و مادر و فرزند

به خدا گرمي آغوش قشنگ است.

 

نزنيد سنگ به گنجشك

پر گنجشك قشنگ است

 

پر پروانه ببوسيد

پر پروانه قشنگ است.

 

نزنيد سنگ به هر زاغ سياهي

به خدا زاغ قشنگ است.

 

 

نسترن را بشناسيد

ياس را لمس كنيد

به خدا لاله قشنگ است.

 

همه جا مست بخنديد

همه جا عشق بورزيد

سينه با عشق قشنگ است.

 

بشناسيد خدا

هر كجا ياد خدا هست

هر كجا نام خدا هست

سقف آن خانه قشنگ است.

هنگام محرم

هنگام محرم شد و هنگام عزا,های

برخیز و بخوان مرثیت کرببلا,های

پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان

درهای حسینیه دل را بگشا,های

طبال بزن طبل که با گریه در آیند

طبال بزن باز براین طبل عزا,های

زنجیر زنان حرم نور بیایید

ای سلسله ها,سلسله ها,سلسله ها,های

ای سینه زنان شور بگیرید و بخوانید

ای قوم کفن پوش,کجایید؟کجا؟های

شمشیر به کف,حیدر حیدر همه برلب

خونخواه حسین آید,در آیید هلا,های

کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من

کس نیست در این واحه بر دلتنگی ما,های

این داغ چه داغی است که طوفان شده عالم

آتش زده در جان و پرمرغ هوا,های

ای همه بهار

بوی بهشت میشنوم ازهوای تو

ای بی دریغ ترین باران جهان….

ای خاطره انگیر ترین امید….

ای بهار ناگهان و جاودان….

وای فریادگرتوحید….

سهم تو,فقط گریه های ندبه وسه شنبه های جمکران وچشم انتظاری جمعه هانیست

اگرگوش دلی به جای مانده باشد,درنفس لحظه ها,در بی تابی زمین,در دلشوره آسمان جملگی صدای انتظار برای آمدن توخواهند شنید!

عطر برگهای مدرنیته!عصر پنجه های مد در گلوی سیب سادگی!عصرخاموش ماندن امر به معروف و نهی از منکر!

عصر نشستن تاول تجاوزاستبدادگران برصورت زمین….میبینی!

حالا باید فقط تو بیایی

آقاجان…

امنیت را تو معنا کن

کاخ فریب را تو معنا کن

امام زمانم…

عطر محمد(ص)

نخلستان نیایش و نهج البلاغه علی (ع)

شرم شبنمی نگاه پر معصوم فاطمه (س)

دین زیبای حسن (ع)

غیرت آشکار حسینی را تو برای ما معنا کن

ای همه بهار

این همه انتظار به سر بیار…..

الهم عجل لویک الفرج “کبوترسپید”

بدرقه ی دخترک از پدر شهیدش

در چشمهای آبی و دریایی اش موج جزر و مد بیکران اشک به گوشه های چشمش می خورد و مژه های دانه دانه اش را فرا گرفت و گویا برگ پژمرده گل سرخ است و قطرات شبنم باران نشسته باشد روی آن،آهسته آهسته آسمان ابری دلش بغض خود را شکست و چنان آرام و نرم بارید که انگار اولین مقدمه بارش باران زمستان است،همان باران دلنشین و ریز که همه دوست دارند بی چتر زیر آن باشند،آخر به روی گونه اش چکید و گفت:یار شما دستی دارد بالای دستهاست!

وآخرین حرف پدرش بود من می روم ماندن شماها قطعا روزی سر بلندی وادامه هدف ما و رهبران ماست!…

 

سمیرا جاسمی طلبه پایه دوم

زائران بیت الله الحرام التماس دعا.....

قبور بی سایبان مانده در برابر آفتاب را که می بینی،داغت تازه می شود وبر غمی کهن ودیرین،اشک می ریزی و بغض مانده در گلو را در هوای بقیع،رها می کنی.مصیبت نامه نانوشته محبین اهل بیت،بر خاک وسنگ این مزار،گویاتر از هر زبان است.

یک طرف،جمعی زمزمه کنان به دعای توسل مشغولند،طرف دیگر،دلهایی با آهنگ نوحه ومرثیه،به عمق مظلومیت اهل بیت فکر می کنند و می گریند.عده ای در پی یافتن قبر گمشده حضرت زهرایندودر کناری،کسی آرام آرام اشک می ریزد و(زیارت جامعه) می خواند و هوا،هوای عطرانگیز و روحانی(حال)است.

این جا اشک است که سخن می گوید وحال گویاتر از قال است.سکوت زبان را هم زلال اشک جبران می کند.چشم های اشک بار،ترجمان دل های داغ دار و بی قرار است.حرفی هم که نزنی،کلامی وسلامی هم که نگویی،چشم ها و قطرات جاری اشک،هم روضه خوان مجلس است وهم گریه کن محفل.

لازم نیست کسی مرثیه بخواند،بقیع خودش مرثیه مجسم است! درب بقیع،همچون گذشته به زنان بسته است.زنان از پشت نرده ها با حضرت زهرا(س)وام البنین وفاطمه بنت اسد وغیره درد دل می کنند.بگذار درها را ببندند،بگذار حایل ایجاد کنندو مانع بگذارند،پنجره های دل و دریچه های قلب زائرکه گشوده شود،از این خورشیدهای خفته بر خاک،از پشت در ودیوار هم نور می گیرند.ساعت هایی که در بقیع  گشوده می شود گویا در بهشت است که به روی زائران عاشق باز می شود.زائران دل های سوخته شان را بر می دارند و با شتاب،خود را به حضور ائمه(علیه السلام)می رسانند و زیارت نامه را با باران چشم های بارانی شان بدرقه می کنند.زنان از پشت نرده ها،با حسرت،زائران پروانه صفت را بر گرد این خورشیدها تماشا می کنند،سر بر دیوار بقیع می گذارند وگوشه مقنعه هایشان را از اشک دیدگانشان متبرک می کنند.

اما شب بقیع،همچنان خاموش وتاریک است!مدینه اگرچه غرق نور است وخیابانها گرچه از نور افکن ها روشن است،اما در کنار اینها وادی بقیع را ظلمتی دردآور و غربتی غم انگیز فرا گرفته است.گویا اصلا خورشیدی بر این خاک نخفته است.بقیع،بقعه ای خاموش است اما روشن از نور امامت.

یا رسول الله نمی دانم اشک شوق بریزم از این دیدار یا سر اشک غم ببارم از این غربت!

آیا باتو هم اینگونه رفتار کرده اند؟

راستی گناه ما چیست جز عاشقی؟

دل نوشته:راستی گناه ما چیست جز عاشقی ؟

این جا مدینه است ،شهر پیامبر، که روزگاری نامش “یثرب” بوده است.با آفتابی تابان وپرشکوه وجنب وجوشی فراوان در این ایام نورانی.

روزهایی خورشیدخیز دارد، وشبهایی پر غوغا،که مرقدمنور پیامبر ،چون نگینی در دل این شهر ، نور می فشاند ودر کنار این شکوه پر فروغ وچراغ هایی روشن،بیتی است خاموش ،با شبهایی تاریک وساکت وبی زائر.

شبها بقیع خاموش ،دور از دسترس عاشقان بیدار در پشت میله ها  و دیوار، نگاه اشک آلود زائران را می بیند و زمزمه ی پر سوز و گداز را می شنود.

کدام دل است ، هرچند از آهن که ازاین صحنه آب نشود؟!

دلهای خسته وجان های سوخته ، در زلال اشک های غریبانه ،حیات می یابند.

ماه، بر بقیع خاموش می تابد .نسیم، بر قبور امامان می وزد.باد، ناله ی غربت ومظلومیت را، از اعماق دورترین قرن ها، به گوش زائران امروز می رساند.

مدینه اگر چه شب ها ،غرق در نئون ها ،مهتابی ها ونور افکن هاست .اما …بقیع خاموش است بی چراغ . وتنها فروغ چشم های اشک بار است که برآن می تابد ومدینه را نور باران می کند،نوری متفاوت با نئون ها ومهتابی ها…

ای بقیع!ای مدفن هزاران پیکر پاک ،ای آسمانت بی ستاره ،ای شبهایت خاموش! ای سینه ی پر راز ورمز مدینه! آیا اسرار ناگفته ورازهای نهفته ات رافاش خواهی ساخت؟آیا صدای اصحاب پیامبر را می شنوی ؟آیا گام های امت رسول الله را حس می کنی؟آیا در شب های خاموشت« محمد»و«علی» علیه السلام را زیارت می کنی؟

ای بقیع!زبان بگشای وسخن بگو.آیا می دانی خانهی زهرا کجاست؟

آیا می دانی علی،حسن،حسین وزینب در آن شب غربت ،دختر پیامبر را در کدامین نقطه به خاک سپرده اند؟آیا اشک زائرانت دل تورا هم می سوزاند؟

آیا بر سرآن نیستی که زائران دل سوخته را بر مزاری بنشانی وبارش اشک رابر خاک داغ وتب دار خود به تماشا بنشینی؟

ای بقیع خاموش!…مگر خورشید برآید ، تا سیمای تو در فروغ آن روشن شود.ای که خاموشی ات ، چون آرامش دریاست!

با دلی پر خروش ولی خاموش ایستاده ای وما را نظاره می کنی.

“بقیع"مزرعه ی غم وکشتزار اندوه است. درختی که در این غریب آباد می روید،ریشه در مظلومیتی هزار وچهارصد ساله دارد.این جا دیگر باید عنان را به دست “دل” سپرد این جا باید دل را در چشمه ی اشک شست وشو داد.دل،در سایه ی اشک است که نرم می شود وآرام می گیرد.عقده های دل،تنها با سر انگشت اشک،باز می شود.تنها اشکِ دیده،زخم دل را تسکین می دهد.بگذار ببارد این چشم،بگذار بریزد این اشک،"مدینه “همچنان مظلوم است و"بقیع” مظلوم تر!«اهل بیت» همچنان غریبند وپیروانشان غریب تر!این"سندِ” سال هاست که به گواهی ایستاده است وروشن تر از هر استدلال وگویاتر ازهر کتاب ودلیل،برهان مظلومیت های جبهه ی حق است.

ادامه دارد…….

نوشته :  اکرام کمری

دلنوشته ای به مولایم

باتو خاطره ها دارم ،همگی شیرین جزء آن روز،روزی که بغض کردی ، روزی که تمام آسمانیان زانو زدند واین ابرها بودند که همگام با آدمیان      می گریستند بی شک تمام شقایق ها داغی سنگین بر دلهاشان نشست .

چه کسانی بغضت را می خواستند؛ عده ای خواص بی بصریت، عده ای خواص ظاهر نما ، عده ای که تو را گم کرده بودند وآنچنان در بوی تعفن خود غرق بودند که دیگر توان استشمام عطر مهدی فاطمه را از نفس هایت نداشتند،آری سال 88بود همان فتنه، همان بر داشته شدن نقاب از چهره بد خواهان این نظام ، همان روزهای شوم .

اما رهبرم ؛مردم کشورم همگی جان نثارت هستند وهمان سال به خوبی پس دادند امتحان وحدتشان را ودر نهم دی ماه بود که تمام مردم ایران یک صدا فریاد زدند: جانم فدای رهبر

ای که تمام عمرم فدای  یک لحظه ،تنها یک لحظه پلک زدنت ،عزیز زهرا هرگز نخواهیم گذاشت آن لحظات غم انگیز دوباره تکرار شود واین بار نیز با حضوری پررنگ در انتخابات 24خرداد 1392 شرکت کرده واصلح ترین را انتخاب می کنیم.

رهبرم ،رهبرم بدان ماطلاب حوزه علمیه قصرشیرین گرچه از دیار وشهر خود دوریم ولی در ایرانیم ومطیع عمرت هستیم وآن کسی را که از بقیه اصلح تر باشد انتخاب خواهیم کرد نه شعاری نه برگه ی سفید،تنها نام آن کس که برای تو یار و یاور باشد وغم خوار.

تادگر بار نبینیم در نماز جمعه ای بغض کنی وشاعری دل شکسته در مقابل اشک های  عاشقانت، در مقابل بغض تو و سخنانت بسراید : ناگهان در نماز جمعه ی شهر عطر محراب جمکران گُل کرد، بغض تو تا شکست ،بر لب ها ذکر یا صاحب الزمان (عج الله ) گل کرد .

جان ایران چه شد که جانت را جان ناقابلی گمان کردی،آبروی همه مسلمانان اشک مارا چرا در آوردی جسم تو کامل است ناقص نیست می دهد عطر یک بغل گل یاس دست اما حکایت ها دارد رحم الله عص العباس.

مولایم همه با هم 24 خرداد فریاد می زنییم :جانم  فدایش می کنم سید علی لب تر کند.

کاری از طلبه پایه دوم :ن.یوسفی

دلنوشته ای به مولایم

تمام دلخوشی ام همین است که رهبری دارم از جنس نور, رهبری به مهربانی امام و چه لذتی بالاتر از اینکه مقتدای من سید علی است.

حال که در شهری هرچند محروم اما سرشار از مهر،سعادت دارم در حوزه علمیه درس عشق برصفحه دل بنگرم باید با جان و دل بر حرف مولایم جامه ی عمل بپوشانم .

آری ،آری همان مولایی  که فرمود یک انتخابات صالح ،سالم و قوی می تواتند بر عملکرد همه ی دستگاه های کشور اثر بگذارد این انتخابات را که می تواند تشکیل بدهد جز مردم؟

این را دشمن نمی خواهد.

مولایم ؛افسوس به حال آنهایی که تو را نفهمیدند،و وای به حال آنهایی که هنوز هم حرکت نمی کنند چه عشقی در دل داشت

آن جوان مسلمان لبنانی آنگاه که باتو سخن می گفت همین سال قبل بود که جوانان نخبه ی مبارز کشور های عضو بیداری اسلامی  به زیارتت

مشرف شدند در چشمانشان چه عشقی موج می زد عشقی وصف نا پذیر چگونه تورا می خواندند:السّلام علیک یا بن رسول الله، یاسیدی

و من چه قدر به خود می بالم برای داشتنت وهر روز آیه های نور را برای سلامتیت تلاوت می کنم.ادامه دارد…

1 2 3